ما زنده ایم

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

منتقل شد به saharcomingsoon7.blogspot.com

saharcomingsoon7.blogspot.com
ادامه مطلب

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

محمد نوری زاد:خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند.


خدایا، این چه غوغایی است که در غروب و قحطی عقل، روان و ذهن مرا به تکاپوی رنجکامگی گمگشتگانی می پراکنی که حکومتیان، مستعمدانه آنان را به مدار فراموشی در انداخته اند؟ و مرا بر آن داشته ای تا به برآوردن یک یک این زندگان فرو مرده، دست ببرم؟ چرا شراره های درون مرا در این زوالستان اقلیم، به گلوگاه آتشفشان تباهی می رانی؟ و از من گدازه های فولاد سوز مطالبه می کنی؟ چرا مرا به نوشتن فرمان می فرمایی؟ و جمعه مرا چرا به تبارشناسی عاملان شعبده از یک سوی، و از دیگر سوی، به غبار روبی از شکل و شمایل شاکله ای که نامش را«عشق» گذارده ای، بر می کشانی؟ خدایا، خوبان تو از توصیف قلم من مستغنی اند. آنان را به پروردگاری چون تو، وصف کننده است: « والصبح اذا تنفس» تنها توان و توش من به این است که در اکبریت و بزرگی تو، با تو هم عقیده باشم. و نیز بر این باور باشم که فهم بزرگی تو، با کند و کاو و توقف در اسماء و صفات تو، ممکن نیست. ما با تماشای یک گل، یک حشره، یک لبخند، یک شهاب، بهتر به بزرگی تو راه می بریم.
خدایا، قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا. قطره اشکی که در خود، غریوستانی پنهان دارد. و طوفانی به قامت نوح. و اکسیری به حیات بخشی خضر. و مجتبایی به غلظت محمد. و عدالتی به قلم علی. و جام زهری به زیبایی حسن. و مظلومیتی از جنس حسین. و عفافی از تار موی فاطمه. خدایا با من به تماشای یک مظلوم بیا که ” آه ” اش، ظاهراً، باطن ارکان آفرینش تو را می لرزاند. با من به تماشای ” عبدالله مؤمنی” بیا که این روزها، در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی است. اطمینان دارم با من هم عقیده ای که جمال بعضی از بهشتیان تو را می شود در همین دنیا تماشا کرد. مردمانی که فزونی جمعیتشان بسیار قلیل است، اما همین قلّت شان، ابر رحمتی است بر سر کثیری دیگر. خدایا بیا به تماشای بهشت تو در همین دنیا برویم. با مردم، و پشت در خانه استیجاری عبدالله مؤمنی به صف بایستیم. به همسر و فرزندان عبدالله سری بزنیم. در همان خانه ای که بوی عبدالله را به حافظه اش سپرده. خدایا به من بگو چرا امروز مرا با یاد عبدالله آمیختی؟ خود بگویم؟ شاید به این دلیل که جراحت غربت این مرد بی نشان، آسمان عاطفه تو را نیز مجروح ساخته است. تو، در عین حال که خدای فهم، و خدای درک، و خدای عقلی، خدای عاطفه نیز هستی. خدایی که از سوز بندگان غریب و دور افتاده اش می گدازد.
خرداد ماه ۸۹ بود که عبدالله را در بهداری عتیقه‌ی بند هفت زندان اوین دیدم. مکانی که برای درک تمیزی و بهداشت، باید از هر کجای کره زمین به سمت او شتاب کرد. همان جا بود که قریب به بیست دقیقه از لبخند او، از فهم او، از نجابت او، از درستی او، و از مردانگی او ارتزاق کردم. خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است. خدایا، عبدالله، این جوان بی نشان لرستانی را تو برکشیدی و بر چهار ستون فهم امثال من استوارساختی. وگرنه من از کجا می دانستم که نوجوان چهارده ساله ما، آنگاه که در شهامت برادر جوانش اشک می ریخت، در هجده سالگی با همسر همو، که ده سال از او بزرگتر بود، ازدواج می کند و فرزند برادر را در آغوش می کشد و بی پدری را از ذهن او می زداید؟
خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است.
خدایا، من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نقره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید. مجدداً سرش را در سطل مستراح سلول بازجویی فرو برید. او را به فروبردن چوبی که نجاران از به ‌در آوردنش عاجز بمانند، تهدید و تحقیر کنید. شما را به خدا اجازه ندهید نعره‌ی بازجوها، آنگاه که عبدالله را وحشیانه می زنند و فحشش می دهند، یکدم به خاموشی گراید. مردم ما به این موسیقی محتاج اند. موسیقی قدرت نوازی که با نعره و فحش و ضجّه آمیخته است. خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی وقضایی خودمان پیشنهاد کنم: همچنانکه عبدالله مومنی را می زنید و مادر و همسرش را به لجن ترین واژه ها می آلایید، از او بپرسید: عبدالله ، فلان کارخانه بی صاحب راچگونه با نصف پول اجناسی که در انبار داشت به صورت صوری خریدی و بالا کشیدی؟
و بپرسید: ای عبدالله مومنی، ثروت تریلیاردی تو، ارتباطی به برادری و نسبت تو با بزرگان بازار که ندارد؟ و بپرسید: ای عبدالله فلک زده، چرا از بستگان نزدیک رییس جمهور ما نشدی تا با واردات کامیون های مرگ، وبا کشتن صدها نفر از مردم بی نوا، هیچ قانونی، و هیچ مجری قانونی به ابروی بالای چشم تواشاره نکند؟
خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان بگویم: تا میتوانید عبدالله را لجن مال کنید و خوب مشت ومالش بدهید. آنگاه که از نفس افتاد، از زیر زبانش این نکته ها را به‌در آورید که در واردات شکر و اتومبیل و دارو و موز وفروش مخفیانه نفت، چه بساطی به راه انداخته و چه اندوخته هایی از واردات ال.جی و سامسونگ برای خود پرداخته است؟
با لگد ومشت و کله به شکم و صورت او بکوبید که: چرا در جایی که بزرگان، همگان مردم را به ضرب جهل و خرافه خواب می کنند، تو باید مردمان را به بیداری و احقاق حق خود فرا بخوانی؟
خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه این که تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟ تو ای خدا، آن روز که بازجوها، همسر سعید امامی را با آن الفاظ سخیف، به تنگنای پاکدامنی در می انداختند، کجا بودی؟ می دانم که همانجا بودی و های‌های می گریستی. هم بخاطر مظلومیتی که پناهی جز تو نداشته وندارند، و هم به خاطر تاراج مظلومی به اسم ” انقلاب اسلامی ” که در یغمای جماعتی که ستو نهای قدرت را بغل زده اند، خنجرآجین می شده است .
خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند.
خدایا چرا به ” تنفس صبح ” قسم خورده ای؟ که صبح، و دمیدن صبح ، نفس می کشد؟ که تاریکی و جهل، رفتنی است؟ و رو شنایی و فهم در راه است؟
خدایا عبدالله مومنی یک تحصیل کرده مسلمان است. شیدای سرافرازی سرزمین خویش است. از نکبت دزدی وظلم بیزار است. او، زندانی کسانی است که به او می گویند: چرا تو به خلاف کاری های ما معترضی؟ چرا گند ما را بر ملا می کنی؟ چرا می خواهی بساط ویژه خواری های مارا بر چینی؟ تو را به رییس جمهور و مشاورانش چه‌کار؟ به وزرا، به سپاه که نباید در اقتصاد و سیاست و عرصه های فرهنگی و اطلاعاتی و امنیتی ورود کند؟ به امامان جمعه، که باید با سواد و مردمی و مسئولیت پذیر باشند؟ به روحانیانی که در همه کارها دخالت می کنند و مسئولیتی نیز نمی پذیرند؟ به این که چرا به اسم اسلام، مردم را از مسلمانی متنفر می کنیم؟ و اسلام اختراعی خود را به سفره ناگزیر مردمان پهن می کنیم؟ و به روح و روان حق و آزادی و قانون و مردم صلوات می فرستیم؟ و به صورت همه شان پوز خند می زنیم؟
خدایا ، چرا گفته ای: ” والصبح اذا تنفس ” ؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی صبح، درخش، سربرآوردن نمرده است و نفس می کشد؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند آورد؟
پس بیا ای خدا، به تماشای آنانی برویم که جمعیتشان فراوان نیست. اما بهشتی اند، و تو، به خاطر روح بلندشان، و شرافت فهمشان، و ارزشی که برای انسان و انسانیت قائلند، درهمین دنیا، بهشتی بودن آنها را به تماشا گذارده ای. سلام ای صبح. سلام ای عبدالله مومنی.
و شما ای فرزندان بی نشان و راستین ایران زمین، بدانید و آگاه باشید که: صبح زنده است و نفس می کشد. درست مثل شما. و مثل آزادی.
سلام بر آزادی. و سلام بر خدای خوب!
محمد نوري زاد - اوين
ادامه مطلب

پدر شهيد سبز رامين رمضاني: قاتلان رامین در امنیت کامل زندگی شان را می کنند

رامین رمضانی یکی از شهدای جوان جنبش سبز است. با این که یک سال و نیم ازشهادت این پسر ۲۲ ساله می گذرد اما هنوز وقتی کنار مادرش می نشینی، اشک امانش نمی دهد. مادر و پدر رامین هنوز هم سیاه می پوشند و به قول خودشان بیشتر روزها را در کنار مزار دلبندشان می گذرانند، چون به گفته خودشان جای دیگری آرامش و دلخوشی ندارند.در و دیوار خانه رمضانی هم پوشیده از عکسهای رامین است .مثل اینکه پدرو مادر تنها با دیدن این عکسها و در کنار مزار او قادرند روزگار بگذرانند.

پدر رامين ميگويد: «هر روز که می گذرد حال ما بدتر و بدتر می شود. فکر می کنم دلیلش این است که می بینیم کسی نمی خواهد عدالت را در این باره اجرا کند. قاتلان رامین در امنیت کامل زندگی شان را می کنند و کسی کاری به کارشان ندارد و این واقعا دردآور است. این روزها بهترین جا برای من و مادر رامین بهشت زهرا و بر سر مزار رامین است. باور کنید هیچ جا نمی رویم هیچ مهمانی و دعوتی را قبول نمی کنیم. آن قدر کام مان تلخ است که جایی به ما خوش نمی گذرد. می گوییم چرا کام دیگران را هم تلخ کنیم. ولی امیدوارم خداوند تقاص خون این جوان بی گناه و دیگر شهدای سبز را بگیرد.» رامین رمضانی، بیست و پنجم خرداد ماه سال گذشته در روز راهپیمایی مسالمت آمیز مردم به ضرب گلوله کشته شد. راه پیمایی که میلیونها نفر در آن شرکت کردند. رامین چند روز قبل از زابل محل خدمت سربازی اش برای مرخصی به تهران آمده بود و آن روز با هدف شرکت در راهپیمایی از خانه خارج شد و پس از آن هرگز به خانه بازنگشت.
خبرنگار کلمه، با پدر رامین رمضانی گفتگویی درباره آخرین وضعیت پرونده رامین انجام داده است:
آقای رمضانی! از آخرین پی گیری هایتان درباره پرونده رامین برای ما بگویید؟ آیا شکایت تان از قاتل یا قاتلان او به جایی رسیده است ؟
آخرین مراجعه من به دادگاه ۱۷ مهرماه امسال بود. در این مراجعه به ما گفتند که« قاتل را نمی توانیم پیدا کنیم.» من هم در پاسخ گفتم معلوم است شما قاتل را پیدا نمی کنید ، ولی من می دانم قاتل پسرم کیست. قاتل او کسی است که دستور شلیک به او را صادر کرده است . من قاتل فرزندم را نه آن بسیجی که کسی می دانم که فرمان قتل این بچه ها را صادر کرد .
یعنی خواستار مجازات آمران اصلی هستید ؟
بله. اگر فرزند من برای دفاع از کشور کشته می شد اصلا ناراحت نمی شدم ولی فرمان قتل فرزند من را دوست و هموطن داد. من لااقل یکی از این آدم ها را می شناسم و او را دیده ام .او ودیگر آمران باید مجازات شود .
یعنی کسی که دستور شلیک را داد، می شناسید ؟
بعد از کشته شدن رامین به دیدن آقای ظفر علی برات لو معاونت اجتماعی – امنیتی استانداری تهران رفتم. او گفت که در آن روز ناچار شده اند دستور شلیک بدهند . او گفت وقتی شهر شلوغ شد ابتدا به دستور مقامات بالاتر به نیروهای مستقر در میدان گفته است ۴۰ دقیقه با گلوله پلاستیکی و مشقی مردم را پراکنده کنند اما وقتی دیده اند که فایده ای ندارد دستور رگبار را صادر کرده اند . این آقا در چشمان من نگاه کرد و این حرفها را زد .پس من هم از او و هم از روسای او شاکی هستم.
شما به او چه گفتید ؟
صاف در چشمانش زل زدم و گفتم یعنی شما یکی از مقصران شهادت فرزندم هستید و دستور شلیک داده اید؟چطور توانستید این کار را بکنید؟ او گفت من وظیفه ام را انجام دادم.همین!
شما چه کردید ؟
چه می توانستم بکنم . تنها کاری که کردم این بود که دفترش را ترک کنم.
این دیدار چه زمانی انجام شد ؟
درست قبل از چهلم رامین ام بود. این اولین جایی بود که رفتیم .
دیگر به چه مراکز قانونی و دولتی برای پی گیری پرونده رامین مراجعه کردید ؟
اولین جایی که مراجعه کردیم دفتر احمدی نژاد بود که ما را راه ندادند و گفتند فعلا ایشان وقت ندارد .همان جا گفتند بروید استانداری تهران با آقای برات لو صحبت کنید. چند بار رفتم تا بالاخره بعد ازیک ماه، وقت ملاقات دادند . در آن نشست هم بدون رودربایستی گفت که چون مردم معترض، خیابان های شهر را ترک نمی کردند او و همکارانش دستور رگبار داه اند .به دادسرا و دادگاه هم رفتیم اما راستش را بخواهید زیاد هم پی گیر نبوده ایم. چون می دانیم فایده ای ندارد. مگر قاتل هیچ کدام از شهدای جنبش سبز تا حالا محاکمه شده است که قاتل فرزند ما بشود .می دانیم که فایده ای ندارد .
از مراکز دولتی تا به حال کسی هم به شما سر زده است؟
یک بار از هلال احمر، یک بار هم از شهرداری و استانداری تهران به خانه ما آمدند . یک بار هم نه -ده نفر که می گفتند سپاهی اند یا وابسته به سپاه ، آمدند .آنها فقط به حرفهای ما گوش دادند و سر تکان دادند و اظهار تاسف کردند و رفتند .
آقای رمضانی! بعد از گذشت ۱۷ ماه شما الان چه حال و روزی دارید؟ یعنی می خواهم بدانم ایا غم از دست دان پسرتان کمی تسکین یافته است ؟
هر روز که می گذرد حال ما بدتر و بدتر می شود. همه می گویند گذشت زمان داغ را سرد می کند، ولی گذشت زمان برای ما هیچ فایده ای نداشته است و هر روز وضع روحی مان بدتر می شود .فکر می کنم دلیلش این است که می بینیم کسی نمی خواهد عدالت را در این باره اجرا کند . قاتلان رامین در امنیت کامل زندگی شان را می کنند و کسی کاری به کارشان ندارد و این واقعا دردآور است .این روزها بهترین جا برای من و مادر رامین بهشت زهرا و بر سر مزار رامین است .باور کنید هیچ جا نمی رویم هیچ مهمانی و دعوتی را قبول نمی کنیم آن قدر کام مان تلخ است که جایی به ما خوش نمی گذرد. می گوییم چرا کام دیگران را هم تلخ کنیم. ولی امیدوارم خداوند تقاص خون این جوان بی گناه و دیگر شهدای سبز را بگیرد .
مهمترین خواسته تان از مسوولان قضایی چیست ؟
همان طور که گفتم آنها نه می توانند و نه می خواهند قاتلان فرزندان ما را محاکمه کنند . وضعیت پرونده رامین واقعا نامشخص است و هیچ کس به ما پاسخی نمی دهد.به ما فقط می گویند در دست بررسی است .می دانم این بررسی ها هیچ فایده ای ندارد. از خدا می خواهم تقاص خون جوانان ما رابگیرد و بالاخره عاملان اصلی این جنایت رامجازات کند .تا آن روز فقط به خدا توکل و صبر پیشه می کنیم .
ادامه مطلب

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

مجموعه پوستر برای 16 آذر








برای دریافت تصاویر در اندازه واقعی لینک آنها را درصفحه جدید باز کنید.open link in new tab
ادامه مطلب

مشی موسوی در برابر شیوه فرعونی

چکیده : قاعده فرعون های مست از قدرت نشنیدن صدای نصیحت گران و نرم نشدن در برابر نرمی زبان تذکر دهندگان و اصرار بر خودرایی شان است،‌ تا آن جا که در دریای غرور و تفرعن خود غرق شوند. اما مشی موسوی پرهیز از لسان فرعونی و دوری از زبان طعنه و تحقیر و خودبزرگ بینی و اطمینان از هدایت خود و ضلالت دیگران است.

کلمه – شهاب خضرایی:
۱٫ پیام ماه دانشجو و اخلاق سبز
پیام میرحسین موسوی به دانشجویان به مناسبت «ماه دانشجو» -ماهی که چند روزی است آغاز شده است و این سال نه تنها ۱۶ آذر آن، که هر روز آن روز ایستادگی و مقاومت در برابر استبداد و استعمار است- در انتها فرازی داشت که به اختصار، به مختصات جغرافیای اخلاقی و رفتاری جنبش سبز و راه سبز امید آن اشاره دوباره می‌کرد:
«یادمان باشد که برای ما، هدف وسیله را توجیه نمی کند. یادمان باشد که شعار «دروغ ممنوع» در روزهای پرشکوه پیش از انتخابات، چگونه از جان مردم خسته از دروغ های پیاپی قدرتمندان برخاست و فضای این دیار را فراگرفت. یادمان باشد که تا یکایک ما، خود را از آلودگی ها و نقایص اخلاقی پاک نسازیم، انتظار داشتن جامعه اخلاق بنیادی که در آن همه انسانها بتوانند به قله های شکوفایی انسانی خود برسند، بیهوده است. و یادمان باشد که در این راه، شکست نیست، اما صبر و استقامت فراوان، و عدم ترس از پرونده سازی و سایر اقدامات سرکوبگرانه ضروری است. یادمان نرود که همه باهم می گفتیم نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.»
نقد رذایل رایجی همچون ماکیاولیسم سیاسی و تقدم سیاست و قدرت بر اخلاق و مصلحت مردم، و نفی دروغ و عدم و شفافیت و ریاکاری و پنهان کاری، در کنار توصیه به فضایل ضروری برای اصلاح رذایل پیش گفته،‌ از جمله صبر و استقامت و نترسیدن و ایستادن در کنار هم در برابر سرکوب ها و فشارها تا رسیدن به صبح پیروزی و گشایش،‌ مضامین اصلی این بخش اخلاقی پیام میرحسین بود. مضامینی که جدید یا ناشناخته نیستند، اما به تکرار مداوم و هرروزه آنها نیاز داریم، تا دیدن و شنیدن هرروزه دروغ و وقاحت، بی اخلاقی و قدرت طلبی، و ریاکاری و سیاه کاری، قبح آنها را در نظرمان از بین نبرد، و تا روزهای سخت فشار و سرکوب و روزمرگی های ملالت و مرارت، اهمیت و ضرورت فضایلی چون صبر را از یادمان نبرد و ارزشهایی چون انسجام و اعتماد و همدلی و با هم بودن و به فکر همدیگر بودن را فراموش مان نکند و ترس و ناامیدی را بر جان مان مستولی نسازد.
۲٫ تا از خود شروع نکنیم …
اما به زعم نگارنده، این یادآوری های اخلاقی فراز مهمتر دیگری هم داشت، و آن توصیه به مراقبت از خود و شروع کردن از خود بود: «یادمان باشد که تا یکایک ما، خود را از آلودگی ها و نقایص اخلاقی پاک نسازیم، انتظار داشتن جامعه اخلاق بنیادی که در آن همه انسانها بتوانند به قله های شکوفایی انسانی خود برسند، ‌بیهوده است.» تنها جریان و حرکتی میتواند ادعای صلاح و اصلاح کند و دعوی اخلاقی و ارزشی داشته باشد، که این اصلاح اخلاقی را از خود شروع کند و تنها واجد جنبه های سلبی و انتقادی در قبال رذایل شایع و مسلط در جامعه نباشد، بلکه تیغ نقد اخلاقی را به سوی خویش نیز بگیرد، تا دائما از خطر آلوده شدن به رذایل و قبایحی که با آن ها میجنگد در امان باشد. دیو و ددهای اجتماعی موجودات خلق الساعه ی از آسمان بر زمین باریده نیستند،‌ بلکه درختان بدروییده و گیاهان آفت زده ای هستند که از بذرهای همین خاک و از دل همین زمین روییده اند،‌ خاک و زمین فرهنگی و اجتماعی ای که یکایک افراد اجتماع بخشی از آن هستند. لذا همواره باید خطر ریشه ها و بذرهای فاسدی را که اکنون درخت و ثمره مجسم و نهایی آن در پیش چشمان مان است، در خود نیز جستجو کنیم و با شروع از خود، خاک آینده فرهنگ و جامعه را از رویش دوباره کژی ها در امان بداریم.
جدای از این احتمال، خطر دیگری نیز به طور خاص در زمان چیرگی بدی ها و بداخلاقی ها و در زمانه سرکوب و مبارزه، افراد را تهدید میکند، و آن این است که در جنگ با سیاهی ها خود نیز به شکلی دیگر، گرفتار همان بدی ها و سیاهی ها شوند: وقتی در برابر صدایی بلند در بحث و مناظره صدایی بلند می کنیم، وقتی در برابر چهره ای برافروخته و درهم کشیده صورت در هم میکشیم و روی دژم میکنیم، وقتی خشونت می بینیم و میل به خشونت میکنیم، وقتی دشنام و توهین و افترا میشنویم و درون مان تیره میشود، وقتی توسل حریف را به دروغ و بی اخلاقی و بی تعهدی اش را به قانون و اصول می بینیم و برای عقب نماندن از او یا برای رسیدن به هدف های خیر خود عزم مقابله به مثل میکنیم، … در تمام این لحظه ها، سیاهی، محتوا و روش خود را به جنگنده با سیاهی ها هم تحمیل میکند، و مبارز و مقاوم را علاوه بر وظیفه ایستادگی و مقابله کردن، با وظیفه ای دیگر نیز روبرو میکند: این که بکوشد وقتی به جنگ هیولای بدی ها میرود، چون او دیوسان و ددمنش نشود.
۳٫ مشی موسوی و شیوه فرعونی
و یکی از بزرگترین این ددمنشی ها، چنان که در ابتدای پیام موسوی هم به آن اشاره شده است،‌ رذیلتی اخلاقی به دیرپایی عمر بشر به نام استبداد و تفرعن است، استبدادی که واجدان آن:
«… در جهت کسب پیروزی با حاکمیت ترس، از همان روشی استفاده می کنند که فرعون و همه فرعونیان بهره بردند. طایفه طایفه کردن مردم «با خودی و غیرخودی کردن ملت» و قرار دادن مردم در مقابل هم، تحقیر مردم با گوساله و بزغاله و خس و خاشاک نامیدن برای واداشتن آنها به کرنش، و سرانجام رنگ قدسی بخشیدن به قدرت، که «انا ربکم الاعلی». و این آخری به گواهی تاریخ بدترین جنبه جباریت است. یعنی واجب است که اطاعت کنید و سوال نکنید و ما برتر از آن هستیم که مورد سوال قرار گیریم. آیا قانون گریزیهای گسترده و حساسیت در برابر خواست بازگشت بدون تنازل به قانون اساسی وعدم تمکین در مقابل رای مردم و گریز از انتخابات های آزاد و رقابتی غیرگزینشی و بستن روزنامه ها جز این معنی می دهد که عده ای خود را برتر از قانون و مستغنی از آرا و نظرات مردم می دانند؟»
این استبداد و تفرعنی است که خود را از همه برتر میداند و برای خود حقانیت مطلق قائل است و تنها خدا و دین خود را دین و خدای معتبر و بر حق میداند و مدام نگران آلوده شدن دین و سرزمین مردم -و در واقع و به این واسطه نگران حکمرانی خود- است. این استبداد برای حفظ خودمداری و حقانیت خود و امنیت خویش صدای اش را بلند میکند و با زبان درشت سخن میگوید و میکوشد با شوکت و حشمت خود معترضین و منتقدین را منکوب و مرعوب کند. از همین رو، کسی که عزم اصلاح و نصیحت این فرعون میکند بسیار مستعد آن است که مشی و شیوه و لسانی مشابه اتخاذ کند. برای پرهیز از این مقابله به مثل و فرعونی شدن در روش است که به موسی توصیه میشود در ابتدا «زبانی نرم» برگزیند،‌ باشد که فرعونی که طغیان و سرکشی کرده است به خود بیاید یا خاضع و متواضع شود: اذهبا الا فرعون انه طغی، فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او بخشی (طه، ۴۳-۴۴) چرا که اگر موسی هم مشی فرعونی پیشه کند،‌ دور بسته تفرعن هیچ گاه به انتها نمیرسد. نه تنها هدف موسوی، که مشی و شیوه و ابزار و وسیله مناسب موسوی نیز برای مبارزه با خوی و شیوه فرعونی لازم است. چرا که موسایی که با سحر فرعونی به جنگ بساط استبداد او برود، ناگزیر به بازی و شیوه و «شعبده بازی» قدرت مدار و دنیامحور او تن داده است، شعبده بازی ای که هر چه قدر هم که حیله و شگرد در چنته داشته باشد و هر چه قدر موجب تحیر عقول و ترس و ارعاب اولیه شود،‌ دست آخر ترفند و شعبده اش رو میشود و ساختگی و بی اثر بودن اش در برابر شیوه اخلاقی و حقیقی آشکار میشود: و الق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا. نما صنعوا کید ساحر،‌ و لا یفلح الساحر حیث اتی / طه، ‌۶۹ (و آنچه در دست راست دارى بینداز، تا هر چه را ساخته‌اند ببلعد. در حقیقت، آنچه سرهم‌بندى کرده‌اند، افسون افسونگر است، و افسونگر از هر در که در آید پیروز و رستگار نمى شود.)
هر چند، قاعده فرعون های مست از قدرت نشنیدن صدای نصیحت گران و نرم نشدن در برابر نرمی زبان تذکر دهندگان و اصرار بر خودرایی شان است،‌ تا آن جا که در دریای غرور و تفرعن خود غرق شوند. اما مشی موسوی پرهیز از لسان فرعونی و دوری از زبان طعنه و تحقیر و خودبزرگ بینی و اطمینان از هدایت خود و ضلالت دیگران است. با این که موسی رسول الاهی است و شایسته ادعای حقانیت (چرا که به تعبیر قرآن «سلطان»، به معنای نشانه روشن و دلیل قطعی نزد وی است)، اما این فرعون است که از ضلالت موسی و پیروان اش و از هدایت خود و فرمانبرداران اش گویی مطمئن است، و این موسی است که -به امر الاهی- تا آخرین لحظه امید هدایت و نجات از فرعون نمیبرد و تا میتواند به زبان نرمی و نصیحت و توصیه و پیشنهاد و تذکر و تکرار سخن میگوید.
در برابر،‌ فرعون و فرعونیان، با این که دلیل و نشانه محکمی ندارند، چنان از راه خود مطمئن اند و چنان نظر خود را حق مطلق و راه آشکار می بینند، که نمیتوانند راه و نظر و عقیده دیگری را در کنار نظر خود حتی تصور کنند. تا آن جا که وقتی «ایمان آورده ای از جمع فرعون»، ‌که «ایمان اش را مخفی کرده است»، میگوید که ارائه نظرات مختلف بی ضرر است و گفتن نظر که مشکلی ندارد،‌ و استدلال میکند که «اگر موسی دروغگو باشد دروغ اش علیه خود او است، و اگر راستگو باشد برخى از آنچه به شما وعده مى‌دهد به شما خواهد رسید، چرا که خدا کسی را که افراط کار و دروغزن باشد هدایت نمى‌کند»، فرعون باز سر خودسری بر میدارد و هیچ رای و نظری را در کنار نظر مختار بی چون و چرای خود تاب نمی آورد و به شیوه همه مستبدین خودرای میگوید: «جز آنچه مى‌بینم، به شما نمى‌نمایم، و شما را جز به راه راست راهبر نیستم» (و قال رجل مومن من آل فرعون یکتم ایمانه اتقتلون رجلا ان یقول ربی الله و قد جاءکم بالبینات من ربکم؟ و ان یک کاذبا فعلیه کذبه، و ان یک صادقا یصبکم بعض الذی یعدکم. ان الله لایهدی من هو مسرف کذاب. یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فی الارض،‌فمن ینصرنا من باس الله ان جاءنا؟ قال فرعون: ما ارئکم الا ما اری، و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد / غافر،‌۲۸-۲۹)
و بعد برای آن که نظرات مخالف با رای «درست» فرعونی اجازه «فاسد و آلوده کردن کشور» را پیدا نکنند و «دین و خدای مردم» را از بین نبرند، فرعون و فرعونیان از تمام «قوای قاهره» شان استفاده میکنند: کشتن فرزندان کسانی که نظری جز نظر فرعون دارند و طایفه طایفه کردن آنها و استضعاف طایفه ای از ایشان و …:
و قال الملاء من قوم فرعون اتذر موسی و قومه لیفسدوا فی الارض و یذرک و آلهتک؟ قال سنقتل ابناءهم و نستحیی نساءوهم و انا فوقهم قاهرون / اعراف،‌۱۲۷ (بزرگان گروه فرعون گفتند: آیا میگذاری موسى و گروهش در زمین فساد کنند و تو و خدایانت را ترک گوید؟ گفت: پسرانشان را خواهم کشت و زنانشان را زنده خواهم گذاش، و ما بر ایشان غالب و قاهریم.)
ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفه منهم یذبح ابناءهم و یستحی نساءهم، انه کان من المفسدین / قصص، ۴ (فرعون در آن زمین برترى جست و مردمش را فرقه‌فرقه ساخت. گروهی را زبون مى‌داشت و پسرانشان را مى‌کشت و زنانشان را زنده مى‌گذاشت که او از تبهکاران بود.)
هر چند، موسی و گروه اش در این جدال نابرابر راه و وسیله ای جز صبر و پاکی و پرهیزگاری اخلاقی و استعانت از خدا ندارند، راهی که البته در نهایت بر راه به ظاهر قاهر و غالب فرعونی پیروز است، ‌چرا که عاقبت کار از آن پرهیزگاران اخلاقی -و نه طاغوت ها و مستبدین و دروغگویان و مفسدان و ظالمین- است، و چرا که خداوند اراده کرده است که آنها که مورد ظلم و استضعاف قرار گرفته اند در نهایت وارث زمین و امام و پیشوای آن شوند:
قال موسی لقومه استعینوا بالله و اصبروا، ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده، و العاقبه للمتقین / اعراف، ‌۱۲۸ (موسى به گروه خود گفت: از خدا مدد جویید و صبر پیشه سازید که این زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش که بخواهد آن را به میراث مى‌دهد. و سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است.)
و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلم ائمه و نجعلهم الوارثین / قصص، ۵ (و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روى زمین منت نهیم و آنان را امامان و پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.)
۴٫ ار فرعون درون تا فرعون برون
با این مقدمات، میتوان طرح بحث «فرعون درون» را در کنار این «پیام موسوی» و این دو جنبه اخلاقی آن -یعنی اهمیت رذیلت استبداد و اهمیت تزکیه اخلاقی خود- دید. با این نگاه، دیگر نباید بر آشفت که چرا کسانی که صاحب قدرت اند بر بی قدرتانی که از حداقل حقوق و آزادی ها نیز محروم اند نهیب اخلاقی میزند و آنها را از قدرت طلبی و تفرعن پرهیز میدهند. نباید تصور کرد برای کسانی که در ساختار رسمی قدرت نیستند بحث تفرعن و استبداد معنی ندارد و این تنها صاحبان حکومت و قدرت و دولت اند که باید به فکر خودمداری و استبداد رای های خود باشند و بکوشند از خوی و خلق فرعونی در پندار و گفتار و رفتار بپرهیزند.
دولتمداران و سیاستمردان یک سال و اندی پس از انتخابات، هنوز نمی توانند قدرت نرم شهروندان بی شماری را که زیر ساختار سخت سیاسی -و در واقع فراتر از آن- حضور و اثر دارند فراموش کنند یا نادیده بگیرند، چرا که این زندگی های ما است که به قوانین و ساختارها و چارچوب های اسمی اعتبار می بخشد. اگر این قدرت و حضور نرم با ساختار سیاسی برابری میکند،‌ پس آفات آن نیز میتواند به اندازه آفت زدگی قدرت سیاسی خطرناک باشد، چرا که همان زندگی ای که به ساختار سیاسی اعتبار میدهد، زمینه ساز آفات و کژی های آن نیز هست. و اگر تفرعن و استبداد در جان زندگی و فرهنگ ما ریشه بدواند و ما خود را از آن پاک نکنیم، شاخه ها و برگها و میوه ها و ثمرات خود را در ساختار اعتباری ای که از آن اعتبار میگیرد هم نشان خواهد داد.
درست است، از «فرعون درون» تا «فرعون برون» راه این همه نیست، چرا که فرعون برون، که این همه فساد و ظلم و مشکل از او است، مانند باقی رذائل، چیزی نیست جز بسط و پرورش و تجسم و تجسد یافته همان فرعون درون. همان فرعون درونی که درون یکایک ما بالقوه میتواند وجود داشته باشد، و در روزگار و شرایط مناسب میتواند چون اژدهای نفسی فروخفته ظهور و تجلی کند، روزی که قدرت مطلق «واقعی» و «بیرونی» را در دستان خود ببیند و همه چیز و همه کس را در ید قدرت خود بیابد. آن روز بعید نیست ما هم این صفات فرعونی را در خود باز بیابیم: این که چون فرعون و فرعونیان به اسم امنیت شهر و فاسد نشدن کشور و از بین نرفتن دین و عقاید مردم و به واقع برای حفظ حکومت و قدرت خود به دنبال «حاکمیت ترس و سرکوب» برویم، و مردم را بسته به نسبت شان با رای و نظر خود «خودی و غیرخودی» کنیم، و لسان تحقیر و طعنه و خوار و خفیف پنداشتن زیردستانی که بر آنها غالب و قاهر ایم برگزینیم و نصیحت و تذکر و انتقاد هیچ مشاور و منتقد و معترضی را به گوش نگیریم، و دست آخر این که به همه این خودمداری ها و خومحوری ها رنگ خدایی بزنیم و تفرعن و جباریت خود را در هاله الوهی بپیچیم و ببینیم.
مطرح شدن بحث «فرعون درون» را باید به فال نیک گرفت، چرا که همان طور که امروز می بینیم و همان طور که در طول تاریخ، سر بر آوردن استبدادهای مختلف را از دل انقلاب ها و آزادی خواهی های متعدد دیده ایم، از آن «فرعون درون» تا این «فرعون برونی» که هر روز نمونه مجسم و متجسدش را می بینیم و میشنویم و حس میکنیم و زندگی میکنیم، راه درازی نیست. پس هر چه قدر که این «فرعون برون» را بد میدانیم، خود را از آلوده شدن به رذایل اش مراقبت کنیم و پاک بداریم: از این که مخالف خود را بترسانیم و با ترساندن و بدون استدلال کردن و بدون شنیدن استدلال، صدای اش را خاموش کنیم و به جای حقیقت جویی و حق پویی، تنها به دنبال ثابت کردن پیروزی و غلبه خود بر حریف باشیم، از این که به خشونت چه در عرصه کلام -با توهین و دشنام و تخفیف مخاطب- و چه در عرصه بیرونی و فیزیکی دامن بزنیم و از آن وسیله ای برای غلبه و سلطه بجوییم، از این که نظرات خود را مطلق و معیار حقیقت بینگاریم و تمام عالم و آدم را بر مبنای آن تقسیم بندی و دسته بندی کنیم و از دل آن طایفه طایفه و گروه گروه و دسته دسته بیرون بکشیم و در برابر هم صف کشی کنیم، … و دست آخر این که قاعده اصیل اخلاق یعنی انصاف را رعایت نکنیم،‌ و درباره دیگران با ملاکی قضاوت کنیم که درباره خود به کار نمی بندیم.
ادامه مطلب

بسیجی دیروز بسیجی امروز؛ باز نشر بیانیه 15 میرحسین موسوی


امروز همزمان با سی و یکمین سالگرد فرمان امام خمینی (ره) برای تاسیس بسیج مستضعفان است. بسیجی که بنا به گفته آن زمان نخست وزیر دفاع مقدس قرار بود مدرسه عشق باشد.
سال گذشته و به این مناسبت میرحسین موسوی بیانیه ای صادر کرد و به بررسی فلسفه وجودی بسیج پرداخت. بازخوانی مجدد این پیام که تازگی خود را همچنان همراه دارد خالی از لطف نیست .

بسم الله الرحمن الرحیم
پنجم آذرماه سالروز تاسیس بسیج مستضعفان از سوی امام خمینی و فرصتی است تا این نهاد موثر در تاریخ انقلاب اسلامی در معرض نگاهی دوباره قرار گیرد. بسیج چه بود و چه هست و چه باید باشد؟ بسیج را چه چیز ساخت و چه چیز نامدار کرد و قهرمان تمامی سلیقه‌ها و گرایش‌ها در دوره‌ای از تاریخ معاصر این سرزمین قرار داد؟ آن سابقه درخشان و دستاورد بزرگ که بسیج نامیده شد با بودجه‌های کلان و سلاح‌های گران به دست نیآمد. سازماندهی برتر نبود که از بسیج اسطوره ساخت و قدرت نظامی نبود که توانایی‌های بسیج را شکل داد، بلکه نیت‌هایی پاک و عمیق این بنای بلند را برافراشت و اسوه‌هایی را پرورش داد که هنوز هرگاه از آنان نام برده می‌شود گویندگان و شنوندگان، یاران پیامبر (ص) را به یاد می‌آورند.
علاوه بر این، بسیج در تاریخ انقلاب نماد و نهاد شجاعت و ایستادگی ملت ماست. سی سال پیش از این امام بسیج مستضعفان را در مقابله با احتمال حمله نظامی ابرقدرت ها به وجود آورد و این موثرترین اقدام ممکن برای پیشگیری از آن خطر بود. در این سه دهه هیچ سلاحی وجود نداشت که قدرت‌های بزرگ و کوچک مخرب‌تر از آن را در اختیار نداشته باشند و تنها چیزی که آنان را از گزند رساندن به این خاک منصرف و یا پشیمان می‌کرد ملاحظه شجاعت مردمی بود که از قدرت قدرتمندان نمی‌ترسیدند و در دفاع از آرمان‌ها و حقوق خود کوتاهی نمی‌ورزیدند. بسیج قابی بود که این چهره از ملت ما را به نمایش می‌گذاشت.
و بسیج جلوه‌گاهی بود برای ظهور یکپارچگی اقشار و سلیقه‌های گوناگون مردم ما. زمانی که پدر دلسوز ما این نهال را غرس می‌کرد گفت: «کشوری که بیست میلیون جوان دارد، باید بیست میلیون بسیجی داشته باشد». چنین هدفی چگونه می‌توانست تحقق بیابد اگر بسیج به یک سلیقه یا نحله یا فرقه یا قشر تعلق پیدا می‌کرد؟ بلکه مقصود او از ارتش بیست میلیونی ایجاد ‌آن ظرفی و رنگی بود که بتواند تمام، یا لااقل اکثریت عظیمی از رنگ‌های جامعه را در خود جمع کند؛ شبیه‌ترین چیز به پرچم‌های سالار شهیدان (ع) که هر ساله در کشور ما بلند می‌شود و همه اقشار مردم ما، حتی برخی از اقلیت های دینی را گرد خویش می‌آورد.
اگر بسیج به یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی ملت ما تبدیل شد به خاطر توجه به چنین رمزهایی بود، والا از صرف یک نام چنین هنرهایی ساخته نیست؛ هنر تبدیل انسان‌هایی عادی به لشکر مخلص خدا، هنر پایدار ماندن و پیروز شدن با دستانی خالی و هنر محور و مایه وحدت و سربلندی یک ملت تاریخی و بزرگ قرار گرفتن.
اینک نیز داستان همین است. نوعی از نام‌ها و نشانه‌ها، نوعی از کلمات و ظواهر، نوعی از لحن‌ها و لهجه‌ها، نوعی از جملات و طلسم‌ها…. نیستند که مدرسه‌های عشق و انسان‌های بزرگ می‌سازند. تمامی بسیجیان نامدار و گمنامی که ایمان و ایران به آنان افتخار می‌کند به صرف ادای چند حرف در میادین سابقین قهرمان نشدند. آنان در بوته قرار گرفتند. و در این جهان کیست که در بوته‌های فتنه آزموده نشود؟
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون.
آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می‌شوند و در فتنه‌ها آزموده نخواهند شد؟
و لقد فتنا الذین من قبلهم و لیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین
به تحقیق کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم و خداوند خواهد دانست کسانی را که راست گفتند و خواهد دانست آنانی را که دروغ‌گویانند.
اینک نوبت به وارثان باقری‌ها و باکری‌ها رسیده است. نسل جدیدی که بسیجی نامیده می‌شود امروز در بوته تاریک‌ترین شبهه‌ها و فتنه‌ها قرار دارد. آیا این نسل جدید نیز شبیه به کسانی هستند که جنگ جمل را در رکاب امیرمومنان (ع) مبارزه کردند؟ یا این قیاس‌ها واهی است و کسانی که این‌گونه قیاس می‌کنند بسیج را ماشینی سرکوبگر می‌‌خواهند برای زدن و گرفتن و آزار و حتی قتل انسان‌هایی که تنها جرمشان دعوت به دادگری است؟ چه کسانی جواب این سوال را می‌دانند؟ هویت آن سازمانی که اینک بسیج مستضعفان نامیده می‌شود به راستی چیست؟ دستگاهی بی‌نیت که بفرموده چشمانش را می‌بندد و دست ‌و پای خواهران و برادرانش را می‌شکند، یا نهادی مجهز به عمیق‌ترین بصیرت‌ها که می‌تواند در ظلمانی‌‌ترین شب‌های فتنه راه‌ را از بیراهه‌ تشخیص دهد؟ شب فتنه روز کسانی است که در پاسخ به این پرسش‌ها مردد مانده‌اند.
اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. پاسخ پیامبر (ص) را به تمامی این تردیدها بشنوید که وقتی فتنه همچون پاره‌های شب تاریک شما را فرا گرفت باید به قرآن رو کنید. قرآن شفیعی است که اگر به سود کسی شفاعت ‌کند از او پذیرفته خواهد شد و چون به رغم کسی شهادت ‌دهد تصدیق می‌شود؛ کتابی که هرکس آن را پیشوا و پیشارو بگذارد به بهشت می‌رود و کسانی را که به آن پشت کنند به سوی دوزخ می‌راند؛ کتابی که به سوی بهترین راه‌ هدایت می‌کند؛ کتابی که به روشنی و صراحت ما را فرمان می‌دهد تا با راستگویان باشیم.
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین
ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید.
ولی اگر معلوم بود کدام گروه راستگو هستند که شب فتنه به پایان می‌رسید. در عین حال این قدر معلوم است که راستگویان دروغ نمی‌گویند. کسانی که در مبارزه سیاسی اصلی‌ترین شیوه‌شان دروغ گفتن است حتما راستگو نیستند؛ تقوا در همدستی‌ با آنان و ایمان سازگار با پیروی‌شان نیست. آیا در این چند ماهه هیچ دروغی نشنیده‌اید؟ ای جماعت مومنان! تقوا کنید و با راستگویان باشید.
بسیج چه بود و چه خواهد بود و چه باید باشد؟
بسیجی که امام می‌‌خواست در مقابل ملت قرار نمی‌گرفت، بلکه در کنار مردم و پشت‌سر آنان بود؛ بسیجی که فراتر از جناح‌ها عمل کند و بازوان بلندش همه اقشار را در بر بگیرد؛ بسیجی که از دوستی مردم لذت ببرد؛ بسیجی که به دنبال رفاقت و محبت و یگانگی مردم باشد؛ بسیجی که بدون توجه به اختلافات سلیقه‌ای خود با دیگران حافظ عرض و ناموس‌شان باشد، که آنان یا برادر او در دینند و یا نظیر او در آفرینش؛ بسیجی که حرمت حریم‌های خصوصی مردم راحفظ کند. امام بسیج را به عنوان ابزاری برای قدرت حاکمان نمی‌خواست، بلکه نهادی برای قدرت مردم می‌دید تا حاکمیت آنان بر سرنوشتشان تضمین نماید. قرار بود رفتار و اندیشه بسیجی در مردم اثر کند، نه آن که قدرت بسیج بر سر مردم فرود آید. قرار نبود بسیج جیره‌خوار دولت شود و به ازای دستگیر کردن مردم در اجتماعات پاداش سرانه بگیرد. افسوس بر بسیج اگر تا حد یک حزب سیاسی تنزل کند؛ این آن چیزی نیست که امام ما برای بسیجیان می‌خواست. قرار نبود بسیج به دستگاهی تبدیل شود که اختیار انتخاب و آزادی رای را از مردم بستاند.
برادران بسیجی من! کدام عیب و کاستی در آرزوهای امام برای بسیج وجود داشت که از آنها کناره گرفته ‌شود؟ و چرا باید چهره‌ای که با زحمات گذشتگان شما پدید آمد به کدورت‌ها آلوده گردد؟ شما خود با مردمید و از مردمید. مفاهیمی که فطرت مردم آنها را می‌پسندد چرا باید در نزد برخی از دوستان بسیجی ما نفرت ایجاد کند؟ کدام زشتی در نام‌هایی چون آزادی وجود دارد که وقتی بر زبان می‌آید قلب بعضی از آنان را مشمئز می‌کند، گویی که نام بزرگترین گناهان باشد؟ حال آن که هنوز بزرگترین میعادگاه‌ها در اکثر شهرهای ما به نام آزادی خوانده می‌شوند. مگر نمی‌گوییم عنوان‌هایی چون حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت‌ها، و امثالشان محمل‌هایی است تا قدرت‌ها ریاکارانه خویشتن را به آنها الصاق کنند و سیمایشان را زیبا جلوه دهند؟ چرا آنهایی که قاعدتا باید صاحبان اصلی و اصیل چنین آرمان‌هایی باشند از آنها فاصله می‌گیرند؟ مگر می‌خواهند مکتب‌شان کریه جلوه کند؟ چرا این مفاهیم را لعن می‌کنیم و ملاک بی‌دینی قرار می‌دهیم؟ دینی که چونان یک بوته گل دلخواه برای بشر ارمغان آورده شد، از بس که آموزه‌هایش ملایم و موافق با فطرت بود. مبادا آن را تبدیل به یک بوته خار کنیم تا هرکس با هر گوشه از آن تماس می‌گیرد زخمی شود؛ زخم‌هایی از نوع آنچه جوانان ما در خیابان‌ها می‌بینند.
بسیج نیز سی سال پیش از این همچون یک بوته گل و یک پارچه نور متولد شد. آیا اگر کسی رجعت به آن عهد نورانی و نخستین را بخواهد به انقلاب پشت کرده است و دست به براندازی نظام زده است؟ آیا اگر کسی بازگشت به نسخه اصیل انقلاب اسلامی را طلب کند، آیا اگر کسی خواستار آن اسلام ناب محمدی که امام منادی و معرف آن بود باشد و از خرافه‌پرستی‌ها و قشری‌گری‌هایی که با نام دین به مردم فروخته می‌شود بیزاری بجوید، آیا اگر کسی اجرای بدون‌تنازل قانون اساسی را دنبال کند، آیا اگر کسی از وفاداری به عهدهای ایمانی و انسانی بپرسد جز به دادگری فراخوانده است؟ آیا چنین کسانی باید در خیابان‌ها کتک بخورند، در زندان‌ها شکنجه ببینند و به حبس‌های طولانی‌مدت محکوم شوند؟ آیا اسلام و قرآن اجازه می‌دهد مردمی که با مسالمت حاکمانشان را به عدالت امر می‌کنند کشته شوند؟
و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم
و مردمی را که به دادگری امر می‌کنند به قتل می‌رسانند، پس آنان را به عذابی دردناک بشارت ده.
بسیج چه بود و چه خواهد بود اگر به مسیری که پیش‌رویش گذاشته شده است ادامه دهد؟ آن نیرویی که یک زمان نماینده شجاعت ملت ما بود آیا اینک به کار گرفته شود تا ایرانیان را بترساند؟ کاملا پیداست که آخرین و تازه‌ترین راهبرد اقلیت اقتدارطلب ایجاد هراس در مردم است. آیا لباس‌های مخوف می‌پوشند و ‌در خیابان‌های شهر آرایش‌های نظامی به خود می‌گیرند تا هم‌وطنانشان را مرعوب کنند؟ یا مردم را می‌ترسانند چون خود می‌ترسند؟ یا فرزندان انقلاب را به هفت سال و ده سال و پانزده سال زندان محکوم می‌کنند تا به خود تسلی داده باشند؟ و فکر نمی‌کنند که با این رفتارهای کوته‌بینانه چگونه امنیت ملی کشور را در معرض خطر قرار می‌دهند.
کافی است مردم بترسند تا پای قدرت‌ها به مرزهای این بوم باز شود. کافی است سمعه شجاعت این ملت خدشه‌دار گردد و بیگانه در دلاوری و استواری آنان تردید کند تا خواب های سی ساله تعبیر شود. به دو کشور همسایه ما که اینک در اشغال خارجی قرار دارد نگاه کنید. در هر دو آنها نخست مردم ترسانده شدند و ترسیدند. ظاهرا قدرت‌ها با شعار آزادی‌بخشی به این دو کشور قدم گذاشتند، در عین‌حال که وقتی ابوغریب‌ها را به راه می‌انداختند طمع خویش را در چهره‌های وحشت‌زده مردم پنهان نکردند. آنها با صراحتی که بیشتر از آن ممکن نبود به مردم این دو کشور می‌گفتند شما همان‌هایی هستید که از صدام و طالبان وحشت داشتید، پس اینک حق آن است که از سلاح‌های رعب انگیزتر ما بیشتر بترسید. حتی تروریست‌های افراطی هنوز به آن امید که بتوانند همچون خونخواران پیش از خود بر هراس مردم این کشورها حکومت کنند آنان را بیرحمانه می‌کشند. قربانیان ددمنشی‌های صدام و طالبان هنوز دارند تاوان ترس خود را می‌پردازند، کما این که ملت ما هنوز امنیت و آرامش خویش را مرهون شجاعت و استحکامی است که در طول سی سال گذشته به نمایش گذاشت.
حال کسانی در داخل کشور می‌خواهند این سرمایه را از ما بگیرند. در مقابل نمایش‌های آنان مردم یا نمی‌ترسند، که نمی‌ترسند، و این آخرین حربه هم از آنان سلب می‌شود، و یا خدای ناکرده می‌ترسند. در آن صورت آیا اسباب‌بازی‌های جنگی از تمامیت این کشور حفاظت خواهدکرد؟
بسیج در تاریخ معاصر ما نه فقط یک نام، بلکه یک عملکرد بود که هرگز از آن بی‌نیاز نمی‌شویم؛ تا جایی که اگر معدودی از متصدیان این عملکرد ماموریت‌های خود را فراموش کنند لازم است ما مردم خود آنها را بر عهده بگیریم. ضرورتی، حتی به مراتب مهم‌تر از آرمان‌های جنبش سبز ما را مجبور می‌کند که اجازه ندهیم کسی در ترسیدن ما طمع کند.
و بدانیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. ترساندن آخرین تیر ترکش است. مخالفانتان اشتباه کردند و در مقابل مسالمت و مقاومت شما آن را به کار بردند تا اگرکارگر نشود چاره‌ دیگری نداشته باشند. چاره راستین آنها هم خود شمایید، روزی که از مخالفان خود بپرسید آیا پرچم‌های رنگارنگ شما نیز به معنای اصرار بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی است، و اگر آری گفتند آنها را بپذیرید. آن روز وقتی است که همه با هم سبز می‌شویم.
میر حسین موسوی
۱۳۸۸/۰۹/۰۴
ادامه مطلب

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

خامنه ای:فتنه گران به مصلحت کشور لگد زدند

آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران امروز، پنج‌شنبه در گردهمایی ۱۱۰ هزار نفری بسیجیان در اردوی «فدائیان ولایت» معترضان به وقایع پس از انتخابات را به «پشت کردن» به «مصلحت کشور» متهم کرد.
به گزارش خبرگزاری‌های ایران، وی بار دیگر معترضان را «فتنه‎گر» نامید و گفت: «آنان برای جاه‎طلبی و دست یافتن به قدرت حاضر می‌شوند به مصلحت یک کشور و حقانیت یک راه پشت کنند و لگد بزنند.»
رهبر جمهوری اسلامی ایران ادامه داد: «یک جامعه یا زیر سرپرستی امام عادل است که من الله‌ است، یا در اختیار انسان‌هایی است که از حق بیگانه‌اند، با حق ناآشنایند و در موارد بسیاری با حق عناد می‌ورزند و از این دو حال خارج نیست.»
میرحسین موسوی از رهبران مخالفان دولت در ایران، در پیامی که ۲۹ آبان ماه در آستانه روز دانشجو داد، رنگ «قدسی» بخشیدن به قدرت، را روش «فرعون وفرعونیان» عنوان کرده بود.
آیت‌الله خامنه‌ای با اعتراض به واکنش برخی کشورهای غربی به سرکوب‌های پس از انتخابات در ایران، اظهار داشت: «کاری می‌کنند که سردمداران غربی و دشمنان درجه یک ملت ایران به هیجان می‌آیند و سرشوق می‌آیند و از آن‌ها حمایت می‌کنند.»
در یک سال و نیم گذشته هزاران نفر از معترضان به نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن بازداشت شده و صدها نفر از بازداشت‌شدگان به اعدام، حبس، شلاق و تبعید محکوم شده‌اند. در جریان این اعتراضات ده‌ها نفر از مخالفان دولت در درگیر‌های خیابانی یا زندان‌های جمهوری اسلامی ایران کشته شده‌اند.
علی خامنه‌ای:یک جامعه یا زیر سرپرستی امام عادل است که من الله‌ است، یا در اختیار انسان‌هایی است که از حق بیگانه‌اند و از این دو حال خارج نیست
آیت‌الله خامنه‌ای در ادامه افرادی که در وقایع یک سال و نیم گذشته، سکوت کرده‌اند را مورد خطاب قرار داد و گفت: «این چیزی نیست که وقتی نور هست، انسان آن را نبیند اما بعضی‌ها ندیدند، بعضی نمی‌بینند، بعضی درک نمی‌کنند، بعضی به خاطر ظلمت دل حتی درک هم می‌کنند اما حاضر نیستند به این فهم ترتیب اثر بدهند.»
وی سکوت این افراد را در اثر «عوارض هوای نفس» دانست و ادامه داد: «این‌ها همه نتیجه امر و نهی همان فرعون درونی ما است. همان فیل مست هواست. هوا و هوس است.»
اکبرهاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس تشخیص مصلحت نظام از جمله افرادی است که در وقایع اخیر سکوت پیشه کرده و حتی از حضوردر تربیون امام جمعه نیز خودداری کرده‌است. فرزندان و برخی نزدیکان آقای هاشمی پس از انتخابات سال گذشته بارها از مخالفان دولت حمایت کرده‌اند.
ادامه مطلب
 
ساخت سال 1388 نزدیک به سحر.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده